ازدفتر طلوع صبح امید
بهار
بهــــــــارگلفشان آمد خـــــوش آمد
سرورجــــــــــاویدان آمد خوش آمد
به تن کرده زمینهای جــــــامعه سبز
نوای بلبــــــــــــــلان آمد خوش آمد
صدای نغمه مــــــــــرغان بلند است
چمنهـــــــا گل نشان آمد خوش آمد
بریزد قطره ها از ابر تیــــــــــــــره
فــــــــرود از آسمان آمد خوش آمد
خـــــــروش و شرشری هر آبشاران
به هر جـــــوی روان آمد خوش آمد
رسید هنگام عیش و شادمــــــــانی
زبانها در بیـــــــــــان آمد خوش آمد
نمایم سر به پابوس اش عـــــزیزان
قدومش در میــــــان آمد خوش آمد
چــــــــــــراغ نور دلها گشته روشن
صفای در جهـــــــان آمد خوش آمد
بگفتـــــــم واقعیت وصفش سراسر
" بصیر" طبع ات روان آمد خوش آمد
معلم بصیر گلدره ای
دو شعر بلند از محمد الله " ناب "
اندیشه
دیروز به امید امروز
اما امروز همه را هیچ یافتیم
فردا را نیز ناجوانمردان دیگر
از قبل به گروگان گذاشته اند
حالا به چه بی اندیشیم
اسارت
نخست مردم مارا
و بعد آزادی را
اسیر گرفتند
دیریست که ما در اسارت گیرمانده ایم
دیگر،
رهایی آزادی
بسته به نجات ما از اسارت است.
تو ای چـــــــرخ زبــــون زشت برگرد
به دور جهـــــل و وحشت باز برگـرد
ببینم تا کجــــــــا چــــرخی و گـردی
شود روزی جــــــــــــدا نامرد از مرد
*******
فصول کشوم قــــــــــرن گـــــزین است
دو دست رستمم زنجیـــــــــــربند است
وجــــــــــودم ناله است اما که افسوس
زمین سخت است و آسمان بلند است
پاییز تیرما
تاجک
به پرده تا به چندین راز تاجیک
بیا، بنشیــــن، شنو آواز تاجیک
به ذهن صاف و استعداد فطری
بنا شد در جهـــــــــان انباز تاجیک
سخن را چون عروسان زیب داده
زبان معــــــــــــــرفت پرداز تاجیک
هنــــــــــرها، پیشه ها ایجاد کرده
به دنیــــــــــــــــــا قوه جانباز تاجیک
یقین دانی که انجامش به خیر است
به یاد آری اگر آغــــــــــــــــــاز تاجیک
جهان را سر به سر سنجیـــــده، دیده
به عهــــــــــــد رفته چشم باز تاجیک
فقط بی مکتبــــی در عصر حـــــــــــاضر
کمی مانع شد از پـــــــآآآآــــــرواز تاجیک
پس از چندی به خـــــــــــــاموشی غنودن
برآمد عـــــــــــــــــــــــاقبت "آواز تاجیــــــــــک"
استاد) صدرالدین عینی (
ابرفــــــــروردین
شاد باش ایـــــدل که ایام بهـــــــاران میــــــرسد
فـــــــصل سردی و کرختیــــها به پایان میـــــرسد
بلبـــــــلان با شور و مستی ، فاخته کـــــوکـو زنان
باز بر سوی چمـــــن مست و غزلخــــــوان میرسد
بر نبــــــــــــــات مـــــــرده و افسردهء زیر زمین
فیض ها از ابر فـــــــروردین و نیسان میـــــــرسد
خــــــــوشگوار و دلنشین است و فرح بخشد همی
آنچه از باد بهــــــــاران ، بر تن و جـــــــان میرسد
از شمیــــــم جـــــــامهء سرخ شقـــــــایق گـوییا
بوی یوسف بر مشام پیر کنهــــــان میــــــــــــرسد
مقدمش بادا گـــــــرامی ، بر همه پیرو جـــــــوان
کز حـــــــلولش خـــــــرمی بر ملک مایان میرسد
محسن حسن "سمنگانی"
کابل حوت 1381 مکرویان سوم
تقاضا
عمــــریست طلب دارم دیدار تــــو بنمایی
خــــــوشبخت شوم آندم یکبــــار اگر آیی
در خـــــــواب ترا بینم ، بیـــدار نمی بینم
خواهم که به بیداری با مـــــــن تو بیاسایی
با صد غم و صد محنت در هجر تو می سوزم
باید تو مـــــرا زین غم آزاد بفــــــــرمایی
در گــــوشه ء می شینم تنهـــــای تنِ تنها
باخــــــود سخنـی دارم از عشق تعــالایی
گــــاهی که قلم دارم در کـــــاغذ مینوسم
مجمـــــوعه شد تکمیل در این همه تنهایی
اشعـــــار سرا پا غم ، با لعن مــــلال انگیز
دارد همه این دفتـــــــر با این همه کوتایی
چندان ز فــــــــــراق تو بگریستم و نالیدم
بر من نه توان پاید نه صبــــــــر و شکبایی
محروم وصــــــــالم من دریاب مرا ایدوست
باخـــــــــود بنشان یک جا در عالم بالایی
نگــــــذار ازاین بیشم آواره در این دنیــــا
پیــــــــوند نما روحم در اصــــــل اولایی
یارب به تــــــو می گویم مقصود مـرام خود
منظــــــور نما عرضم با متــــن تقاضا یی
این خواست تو ای خسرو مقبــول خد ا آمد
پس بر تو مبـــــــــارک باد دیدار تمنایی
خسرو زیباکیان
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم ان نغمه که مردم بسپارند به یاد
اسماعیل خراسانپور
به جواب برادر محترم که گفت:
((ما به ملک غرب آریایی خراسانی شدیم
گرکسی افغانستانی گفت ما ننگ میکنیم))
آریانا یا خراسان نام این کشور بود
بر همه اقوام بومیی وطن مادر بود
نام افغان اسم قومی خاص از این دفتر بود
نه عقب افتاده از اقوام نه برتر بود
زان سبب از گفتن افغانستان ننگ میکنیم
هست برا تر از هر شمشیر شمشیر قلم
جایگاهش هست بالاتر از املاک و درم
نیست زین شایسته تر بر بنده یزدان را کرم
برکف دست فریدون خرد باشد علم
سوی شهر روشن خورشید آهنگ میکنیم
باقلم ما خدعه ء غدار را افشأ کنیم
چهره شاهان آدمخوار را افشأ کنیم
خصم یار و یاور اغیار را افشأ کنیم
رازهای جالب دربار را افشأ کنیم
((چهره منحوس استعمار را افشأکنیم
تابکی خدمت به پنجابی و افرنگ میکنیم))
راد مردان خراسان را بدار آویختند
بارها خاک شمالی را به غربال بیختند
طرح نابودی اقوام دیگر را ریختند
بهر ماندن بین ملت تفرقه انگیختند
تاکنون این را نداستی چرا جنگ میکنیم
ما مسلمانیم اما نوکر اعراب نه
ما گواه آفتابیم رعیت ارباب نه
آفتاب ما بود قران و این احزاب نه
کشور آزاد خواهیم در ید پنجاب نه
دست استقلال را با خون خود رنگ میکینم
نیست راه دیگری برما و تو جز اتحاد
چون برادر درکنار همدیگر باشیم شاد
ترک خود بینی کنیم و ملت و قوم و نژاد
پایه ء قانون کشور را نهیم با عدل و داد
عرصه را با این سیاست بر عدو تنگ میکنیم
عید را به دوستان این رسانه مباکباد میگویم