سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشکاشم خانه فرهنگ

 

از: شاهپور

                       سخنی با وکلای بدخشان

خانم فوزیه کوفی!

اگر دولت مرکزی نمی خواهد ویا نمیتواند از مردم حمایت کند، اگرمسولان اداره محلی بدخشان کفایت ندارند ویا احساس تعهد وتکلیف نمی کنند، اگر نهاد های مدنی و حقوق بشر برای بررسی حوادث در آن گوشه ی کوهستان زمین به سرنوشت مردم رغبتی نشان نمیدهند، اگر موجودیت بیست نماینده در پارلمان کشور یک امر عبث است، اگر نمایندگان سرگرم مسایل غیر نمایندگی و بدنبال منفعت خواهی هستند، اگرناموس مردم، امنیت وزندگی آنان و رنج وفقر ناشی از بی تفاوتی نظام قابل علاج نیست، پس بدخشان چه غلط میکند که با بیهودگی تمام در بدنه ی افغانستان باقی مانده است و الحاق و الصاق خویش را به جای دیگری برنامه نمی کند؟

امروز نمونه ی دولتهای کوچک در جهان پهناور کم نیست، نخستین دولت مذهبی دنیا ( واتیکان ) لوگزامبورگ و ساختار های دیگر ... آخرین تجربه دراین زمینه تشکیل دولت تیمور شرقی با همان چند صد هزار جمعیت است. بدخشان را چه کم افتاده است که با دو ملیون جمعیت نمیتواند و نمی خواهد برای تشکیل دولت مستقل برنامه یی ارایه دهد. مگر میشود از بیم برچسب خوردن بعنوان تجزیه طلب و محلگرا، چندین نسل و چندین قرن دیگر را منتظر نا فرجامی بود؟!

قابل تعجب است که، رهبری ولایت بدخشان برای ناکار آمدی و پاسیفیسم مطلق خود هرگز وگاهی مورد توجه نمایندگان قرار نگرفته است و کمیسیونهای پر شمار پارلمان درهیچ نقطه افغانستان نقش سودمندی برای بهبود مدیریت نداشته اند. معلوم نیست این ناکار آمدیها در ضعف مدیریت نهاد های حکومتی نهفته است ویا نمایندگان از توانایی ودانایی مدیریتی مناسب برخوردار نیستند؟ من امیدوارم، شما بعنوان نماینده مردم در پارلمان و پاسدار ناموس و امنیت آنان، با تکیه بر تعهد روشنفکرانه و با توجه به نا بسامانیهای موجود در بدخشان، همین دوسه پرسش پیش آمده را که در بالا گفته شد، پاسخ ارایه بفرمایید.               

 

اصل متن را که قبلا هم در سایت وزین خاوران چاپ شده است، بخدمت می نهم تا مگر خواننده از نحوه ی برخورد متجاوزان وابسته به افراد با صلاحیت درحکومت، خود دربرابر آن زن تنهای درمانده داوری کند.

 

بینوامادری بی عفت شد

متجاوزنامردانی براات یافتند

 

 خوانش این نامه برای زنان حتمی وبرای مردان اجباری است !

اینجا سخن ازآه درد آلودست واشک غم آلود، سخن ازیک جنایت قرنست وظلمت سال، سخن ازبه تاراج رفتن ناموس باغ بد ست هیولای زمستانست وفریاد ازپرپرشد ن عفت یک مادر!    آری!

این نه افسانه است ونه حکایت ونه هم قص? خواب یک دیوانه، بل سخـن واقعی ازجنایت یک گروه تفنگ بد ست خواهرزانی یی مادرناشناسیست که ظالمانه ورذیلانه ، فقیرترین وویرانه ترین کلب? یک د هقان را که کودک اش به بهان? پیراهن گریبانی برگردن داردو به جای شلوار فقط لیف? برتن، شبانگاه مورد هجوم وحمله قرارداده، قلب عفت مادر خانه را که مصروف لالای خواندن جهت به خواب بردن کودک گرسنه اش بود، مورد آماج تیرشهوت شان قرارداده، یک باردیگرنقاب آدمیت را ازچهر? وحشت وبربریت خویش به دورمی افگند ند. این جنایتیست که درجریان امسال (1386) دریکی ازروستا های ولسوالی واخان ولایت بدخشان رخداده است.


ارسال شده در توسط اشکاشم